امشب Music Lover در حالی وارد ششمین سالگرد تولد خود می شود که دیر زمانیست تنها شمار اندکی از همسایه ها و رهگذران ِ کوچه پس کوچههای وبلاگ شهر؛ کور سوی کم فروغی از میان پنجره های غبار گرفته آن، به چشم شان خورده است و به درستی می توان آن را خانهای متروک به حساب آورد.
درون خانه هم وضعی بهتر از بیرون آن ندارد و انبوه پیام های در انتظار تایید، شاهدی بر این مدعاست.یشتر این پیامها شامل احوالپرسی و اظهار لطف دوستان و همراهان ِ روزهای آبادانی این سرا است و بی نیاز از تایید برای نمایش عمومی و چند تایی هم از این پیام ها متعلق است به یکی از همسایه های قدیمی که چند سال پیش ، در فقدان بازی های وبلاگی خوب این روزهای وبلاگستان؛ بازی کودکانهای را در پیام گیرها آغار کرد و آتش به خرمن ِ وبلاگها و دوستی های بی شمار انداخت . بازیای که حداقل سه سال است سوت پایان آن به گوش عالم و آدم رسیده است و او همچنان در نوستالژی آن مانده و در وضعیتی مضحک ، سعی دارد خاطره آن را زنده نگاه دارد و هر از گاهی موجبات خنده من را فراهم میکند و مثل همیشه که آبرو داری کردهام ، آن پیام ها را به نمایش ِعمومی ، در نمیآورم تا شاید او بیش از این مضحکه عام و خاص نشود
در واقع همانطور که میدانید و در ادامه نوشته نیز با تفصیل بیشتری به آن خواهم پرداخت Music Lover خیلی وقت است که به انتهای راه خود رسیده است و همراهان قدیمی میدانند در این سالها، علیرغم آنکه چندین بار با استفاده از روشهای معمول، پایان این دفتر را به اطلاع عموم رساندهام ولی هر بار پس از مدتی دوباره آن را به روز کرده و کژ دار و مریض ، تا به امروز آن را باز نگه داشتهام.
علت این امر، اعتراض همیشگی من به روشهای غیر مسئولانه معمول در وبلاگستان برای پایان بخشیدن به یک وبلاگ و بستن آن دفتر توسط نویسنده از قبیل: فشردن دکمه حذف، از دسترس خارج کردن آرشیو و بستن پیام گیر و گذاشتن یک صفحه سفید به عنوان پست آخر یا حداکثر نوشتن یک کلمه خدانگهدار بدون هیچ توضیح دیگر و یا مزین کردن آن صفحه به یک عکس یا چند خط سوزناک و نالیدن از دست زمین و زمان و… که همه بیانگر آن است که به صورتی کاملن خودخواهانه نویسنده، وبلاگ را فقط از آن خود می داند و هیچ ارزشی برای مخاطبین و نوشته های آنان که به صورت پیام در وبلاگ گذاشته اند و همچنین وقت و انرژی که آنان صرف کرده اند که شاید حتا بیشتر از خود نویسنده برای یک پست و یا کل وبلاگ باشد قائل نیست و … و وقتی می دیدم که خود نیز همان راه ِ اشتباه را رفته ام ، شرمسار و عذر خواه ، باز می گشتم تا شاید ، زمان راهی پیش پایم بگذارد برای این پایان، بی آنکه هزینه های کلان مادی و معنوی هزاران مخاطبی که این سالها بی هیچ چشم داشتی بخشی از وقت، فکر ، احساس، پول و… خود را صرف من و این وبلاگ کرده اند نادیده انگاشته و به باد فنا دهم.
و امروز در این آخرین نوشته وبلاگ Music Lover گمان میکنم راهی یافتهام تا حداقل هایی در این پایان حفظ شود و امیدوارم که به راستی اینچنین باشد.
همانطور که در نوشتهای پیش از این گفتهام علیرغم آنکه Music Lover بدون هیچ برنامه و آمادگی قبلی در یکی از برهههای سخت زندگیام به وجود آمد و در ابتدا به هذیان واره بیشتر می مانست تا وبلاگ ولی به سرعت جهت و هدف خود را یافت و چند ماه بعد به دوران بلوغ خود رسید.
یکی از مشکلاتی که از روز آغاز شروع این وبلاگ خود را نشان داد و هر روز بزرگ و بزرگتر شد و انتقادات بسیاری را از سوی مخاطبین و دوستان متوجه من و این دفتر نمود همین نام Music Lover است. در ابعاد این قضیه همین بس که بگویم از بین دهها وبلاگ و بیشتر از آن سایت پورتال که طی چند سال گذشته به این وبلاگ لینک دادهاند به جز دو مورد، مابقی هیچکدام عنوان Music Lover را به رسمیت نشناخته و از این عنوان برای لینک خود به این وبلاگ استفاده نکردهاند. ولی برای من تغییر این عنوان پس از شکل گرفتن آن امری غیر ممکن و به اصطلاح جزو خطوط قرمز بود.
چرا که این عنوان را از کسی به عاریت گرفته بودم که بی شک ، زندگی دوبارهام بعد از سال 2001 را مدیون اویم. . ضمن آنکه در جای جای وبلاگ نیز از اجزایی استفاده کرده بودم که همه آنها، باز به نوعی تعلق به او داشت ( مثل لوگو ). و تغییر همه اینها پس از شکل گیری، می توانست حداقل در پیشگاه وجدان خودم، به منزله عدول از هدف اولیهام به منظور بزرگداشت نام او باشد
اوائل سال 2002 هنوز دیر زمانی ازشروع مجدد زندگی ِ من نمی گذشت و در حالی که طبق خوش بینانه ترین پیش بینی ها بازیابی قوای از دست رفتهام سالها زمان میطلبید به ناچار به وطن بازگشتم و این سفر ، فصل جدیدی از سختیها و فشارهای سنگین را دوباره به رویم گشود که از شرح آن معذورم و وبلاگ Music Lover در چنین دورهای به وجود آمد که شاید آن زمان با این نام گذاری علاوه بر قدردانی از منجی گذشتهام به طور ناخودآگاه باز به دنبال نجات دهندهای بودهام.
وبلاگ Music Lover هر چند که نجات دهنده نبود و حتا می توانست تیر خلاص زندگیام هم باشد ولی با مدیریت بسیار سخت گیرانهای که به ناچار بر آن اعمال نمودم نه تنها ضربهای به من وارد نکرد که حتا بر بخش های مهمی از زندگیام به صورت مستقیم و غیر مستقیم تاثیرات مثبت ، بسیار مهم و دائمی گذاشت.
به هر ترتیب Music Lover در اولین دقایق 5 شهریور متولد شد و به عضویت وبلاگستان در آمد. اولین کسی که در وبلاگ شهر، سلام مرا پاسخ گفت فردی بود با نام » آرزو» که هر چند خیلی زود صدایش در هیاهوی روز مرهگی گم شد و در سوگ پدر نشست و از وبلاگ نویسی دست کشید ولی یادی دائمی از خود در ذهن من باقی گذاشت.
به سرعت بر تعداد دوستان افزوده میشد و به همان موازات اضطراب من هم افزون میگردید.
چرا که از یک سو، هیچ از بایدها و نبایدهای شهروندی مجازی نمیدانستم و از سوی دیگر محدودیتهای بیرونی نمیگذاشت راحت بنویسم و مهمتر از آن نمیتوانستم نوشتهای در حوزه تخصصی خودم عرضه نمایم.
برای ساختن منشور بایدها و نبایدهای شهروندی مجازی در ذهنم، از هر وبلاگ ، درسی آموختم ولی بیشترین آموختههایم در آن زمان از » ترانه بانو » بود و بدینسان عجیب نبود در دورهای به روز شدنهای همزمان ما و در یک موضوع خاص، بی آنکه کوچکترین هماهنگی قبلی صورت گرفته باشد و غیر از سلام و احوال پرسی های هفتگی در پیام گیر، بین ما صحبت دیگری رد و بدل شود. تا آنکه در خلال یکی از پستهای » ترانه بانو » با » هومولونوس » و نویسنده آن » امید پارسایی فر » آشنا شدم و به مقیاسی دقیق برای وبلاگ داری و وبلاگ نویسی دست یافتم. من از » امید » بسیار آموختم ضمن آنکه در این سالها، چندین بار از راهنمایی های ارزشمند او بهره فراوان بردهام.
4 ماه پس از شروع ، Music Lover با » شوکران سکوت » به بلوغ خود رسید و قرار بر این بود که این پست، آخرین نوشته این دفتر باشد و پس از آن به بلاگر نقل مکان کنم. ولی استقبال خوانندگان از این نوشته خارج از حد تصور بود و هنوز هم این نوشته پر خواننده ترین برگ این دفتر است.
فشار مخاطبین برای انتشار نوشتههایی دیگر به آن سبک هر روز بیشتر و بیشتر میشد ولی من خوب میدانستم که امکان این امر وجود ندارد. چرا که » شوکران سکوت» برگی بود از دفتر خاطرات زندگیام و قصد من از انتشار عمومی این برگ ، در معرض قضاوت گذاشتن سبک نوشتاری آن بود و نه چیز دیگر چرا که هیچگاه با خاطره نویسی در وبلاگ موافق نبودهام و از سوی دیگر این سبک خاطره نویسی را در دورهای از زندگی به کار بستم که به همسفر این قصهها قول اخلاقی دادهام از نقل قول و انتشار آنها خودداری نمایم.
انتشار «شوکران سکوت » همراه شد با گسترش فوق العاده، دامنه بازدیدکنندگان و بالطبع یافتن دوستانی ارزشمند و تاثیر گذار. که همه آنها برایم عزیزاند و گرامی.
همانطور که گفتم، آن ایام علیرغم آنکه پر رونق ترین دوران زندگی مجازی من بود ولی فقط خود می دانستم که این نوشته همچون آخرین شعله شمع است و از سوی دیگر، شرایط در زندگی واقعیام به سخت ترین و حساس ترین مرحله خود رسیده بود.
یک ماه پس از شوکران سکوت، به سبب فشار مخاطبین برای » به روز شدن» ، درابتدای نوشتهای که نام آن را » عشق نامحدود » گذاشتم شاید به بهترین و رسا ترین شکل ممکن، شرایط بیرونی زندگیام را توصیف نمودم :
» در زمستانی سرد
رهگذاری خسته
در مسیری مبهم
گام بر میدارد.
او صلیباش را
میکشد بر دوش
زانوانی خم
با تنی لرزان.
آسمان شب
خالی از اختر
سوزش سرما
زوزه طوفان.
شاخههای خشک
رقصان و آویزان
سرزمین مرگ
انجماد یخ
یک صدا از دور
میرسد بر گوش
جغد مینالد
آخرین گام است.
…
این نوشته نیز مخاطبین بسیاری یافت و تنها نوشته این وبلاگ است که پس از گذشت چند سال هنوزبازدیدکنندگاناش برای آن پیام میگذارند. البته بعضی از دوستان سعی نمودهاند این نوشته و چند نمونه مشابه آن را در تقسیم بندیهای رایج شعر نو ، جا دهند. ولی حقیقت مطلب این است که هیچ ادعایی در خصوص ادبیات نداشته و نخواهم داشت چرا که فاقد دانش کلاسیک و تحصیلات آکادمیک در این زمینه هستم و آنچه نوشتهام برخواسته از حوزه دل است و به قول یکی از عزیزان باید فرق گذاشت بین این قبیل نوشتهها و نوشتههای برخواسته از حوزه سر.
آن زمان من خوب میدانستم که» جغد» راست میگوید، پس دوباره وقت انتخاب بین مرگ و زندگی و برخواستن از خاکستر، برای چندمین بار فرا رسیده بود. فقط این بار، دیگر توان زیادی برایم باقی نمانده بود و تمام اندوختههایم را قبلن در طول مسیر خرج کرده بودم. با همان اندک بضاعتی که مانده بود از خاکستر گذشتهها ، آب و گل خلقتی جدید را با هم سرشتم و این بار خود، خالق خود بودم. همان زمان، من ِ دیگر من نیز از راه رسید و از روح عشق بر آن گِل دمید و به آن خلقت، شکل و جان داد .و بدینسان » مهر » جاودان زندگیام برای من جایگاهی یگانه یافت ، والاتر از هر خالق و مخلوقی.
و از آن پس، همراه دائمی زندگیام شد.
چند روز پس از انتشار » عشق نامحدود » ، » شاپری و گل » را نوشتم. » قصه شاپری و گل» قصه آشنا و به وفور تکرار شوندهایست .
شاید شاپری، خود من و یا رفتاری در من بود که آن را همیشه در دیگران میدیدم. به هر حال پس از این نوشته ، Music Lover به سکوت فرو رفت و در واقع همان زمان به پایان رسید. اگر چه چند بار در دورههایی ، بنا به شرایط ، این سکوت شکسته شد و فراز ونشیبهای دیگری نیز در راه او قرار گرفت.
چند ماه بعد ، Music Lover با هدف دریافت بازخورد روشهای گوناگون به اشتراک گذاری صدا، دوباره به روز شد. همزمان، بازی پیام گیرها که در ابتدای نوشته از آن یاد کردم و جرقه آن را تفکری کودکانه، ماهها قبل روشن کرده بود در حال گسترش و گرفتن قربانبان تازه بود و آتش افروز که خود را پشت نقابی موجه و معصوم، پنهان کرده بود ، هر بار انگشت اشاره را به یک سو می گرفت و قربانی تیره روز را از صحنه وبلاگستان حذف میکرد.
کم کم آتش به چند وبلاگ همسایه رسید و می دانستم که دیر یا زود شعلههای آن ، این وبلاگ را هم در بر خواهد گرفت . پس وقت آن رسیده بود تا آماده باشم و قبل از هر کاری بفهمم به راستی چه کسی بازی گردان این آتش است.
معما، به صورت حل شده جلوی چشم من و بقیه قرار داشت ، فقط باورش سخت بلکه غیر ممکن بود.. ولی شواهد چنان روشن بود که جز باور، چارهای پیش رو باقی نمیگذاشت.
تا آنکه بالاخره در ابتدای بهار 84 ، این شعلهها به Music Lover رسید و بر خلاف انتظار من، تدارک بازی گر ، برای این یورش ، بسیار دقیق، گسترده و همه جانبه بود.
خیلی زود دریافتم مقاومت ، نتیجهای جز شکست نصیبام نمیکند . پس خود را به منگی و خواب زدم و با این حربه گذاشتم بازیگر خود را فاتح بی چون و چرا بپندارد و من را دست کم بگیرد.
میدانستم او در چنین شرایطی بی شک اشتباه خواهد کرد و بالاخره این چنین شد و آن روز فرا رسید و آتشی که افروخته بود بر جان خودش افتاد.
نوشتههای این دوره که از زمستان 83 شروع و تا اواخر تابستان84 ادامه یافت ، همه متاثر از این جریان است وبه جز دو سه تا ، بقیه زیاد قابل اعتنا نیست.
پس از افشای صحنه گردان این بازیها، چند تن از دوستان با اقدامی بی موقع ، حرکتی را آغاز کردند که میتوانست باعث دوباره روشن شدن آن آتش شود . در این هنگام پس از چند هشدار خصوصی، روزی در اوج عصبانیت، » هذیان » را نوشتم که در آن پست و نوشته بعد از آن با برخی دوستان، تندی زیادی نمودم . علیرغم دل جویی و عذر خواهی های بعدی من، آن روزها بی شک تاریک ترین روزها و ضعیف ترین نمره در کارنامه من و این وبلاگ است چرا که بسیاری از اصول پذیرفته شده زندگیام را زیر پا گذاشتم.
یک سال بعد ، پس از مرگ یکی از دوستان و همراهان قدیمی ، برگ دیگری بر این دفتر افزودم و از آن روز تا کنون، هر از گاهی به مناسبتی نوشتهام ولی متاسفانه، محدودیتهای بیرونی زندگیام مانع از آن شده اند که این نوشتهها ، به طور کامل، مسیر دلخواه مرا بپیمایند.
اما در تمام این سالها، Music Lover فقط بر مبنای نوشته نبود و از روز اول هدف به کارگیری از تمام ظرفیتهای وب برای ارتباط با مخاطب در برنامه کار من قرار داشت و به این ترتیب بود که از دومین پست ، عکس و از پنجمین پست، صدا ( موسیقی ) و یکی دو بار هم ویدئو به نوشتهها افزوده شد و همراهان دائمی میدانستند که در هر پست ، مجموع این 3 جزء با هم، پیامی را به مخاطب می دهند. سختیهای کار در آن زمان، در خصوص ِ کم حجم کردن فایل های صوتی و یافتن هاست مناسب ،خود قصه بسیار مفصلی دارد. ضمن آنکه این روش منتقدانی هم داشت که برخی مواقع شدت انتقادات آنان ،من را مجبور به عقب نشینی میکرد.
ولی اگر این روزها مبحث » وب جدید» را که دکتر مزیدی در حال باز کردن آن است خوانده باشید. می دانید که این روش، اساس وب آینده را شکل میدهد و من خوشحالام که طی همه این سالها در انتخاب آن اشتباه نکردهام.
پس از عامل ِ » شرایط ویژه و محدودیتهای خاص » که در تمام این سالها مهمترین مانع نوشتن و یا درست نوشتن من بود. نوشتن در حوزههای غیر تخصصی، دومین عاملیست که موجب عرضه برخی نوشتههای ضعیف در این وبلاگ شده است.
اگر می خواستم بر اساس تخصص بنویسم باید در درجه اول در حوزه اقتصاد و بعد در حوزه سیاست مینوشتم ، حال آنکه به سبب ِ موانع و محدودیتهای ذکر شده ، به هیچ وجه این امکان برایم وجود نداشت . با این حال نوشتههای خوبی را در این 2 حوزه خواندهام و با نویسندگان توانایی آشنا شدهام.
به اعتقاد من ، متاسفانه حوزه اقتصاد ، ضعیف ترین و مهجورترین حوزه وبلاگستان فارسیست با این حال، گه گاه نوشته ها و وبلاگ های خوبی را میتوان یافت که در این حوزه وسیع و مهم مینویسند.
هر چند نوشته ها در حوزه » سیاست و اجتماع» به ظاهر فراواناند ولی شاید بتوان این حوزه را مظلومترین حوزه وبلاگستان فارسی نامید
دلچسب ترین و تیز بینانه ترین نوشته ها در حوزه سیاست و اجتماع را طی این چند سال در وبلاگهای » بلوچ » ، » زهرخند» و » خوانش » خواندهام که نویسنده این دو تای آخر دوست خوبم » دخو » است که این روزها در » آیه های وبلاگی» به قول خودش نوعی از ننوشتن را تجربه میکند.
علاقهمندی من به نقاشی، طراحی، معماری، طبیعت و جغرافیا، عکس، ادبیات، تاریخ و روانشناسی وصف ناپذیر است و خوشبختانه وبلاگهای خوبی در تمام این زمینهها موجود است و همیشه از آنها لذت و بهره فراوان بردهام.
در میان تمام حوزهها ، فلسفه موقعیت ویژهای دارد چرا که این علم، نیاز اولیه هر انسانیست. خوشبختانه این حوزه نیز تقریبن حوزه فعالی است و نوشتههای بسیار خوبی در این زمینه، طی این چند سال خواندهام.
بی شک دوست خوبم » آریا» ( keyhangasht.com) یکی از پرکارترین وبلاگ نویسانی ست که طی این چند سال زحمت بسیاری برای تبیین و تشریح تفکری که به آن اعتقاد دارد کشیده است.
جنگندگی و جسارت دوست نازنینم « مخلوق» که این روزها به گمانم مشغول ساخت نمایی مناسب برای شالوده محکم و قوی تفکر خود می باشد را نیز همیشه ستودهام
و بسیاری دیگر از دوستان که هر کدام در حوزهای می نویسند و همچون این چند تن که نامی از آنها بردم فارغ از جنسیت، مذهب ، قومیت و… همگی آنها نامدارند و برایم عزیز و گرامی.
حال که سخن از برخی نامها شد، چطور می توانم نامی از بهترین همسایه وبلاگیام در همه این سالها نبرم؟
هر چند که همه خوب بودند و هستند ولی او از ابتدا تا به امروز بی هیچ فراز و نشیبی، پیوسته و مداوم در کنارم بود . او کسی نیست جز » نگین » صاحب کلمات ِ » words are timeless «، که برایش همواره بهترینها را آرزو دارم.
و بالاخزه این نوشته که عنوان » تیتراژ » را برای آن برگزیدهام به سبک سریالهای ایرانی تلویزیون ج. ا ، با یک ازدواج والبته اعلام وتبریک آن به پایان می برم.
اولین سلام وبلاگیام با » صفر مطلق » اگر چه در زمان و شرایط مناسبی نبود و تا ماهها پس از آن نیز نتوانستیم قدمهایمان را در مسیر دوستی به خوبی با هم هماهنگ نموده و از یکدیگر ، جلو یا عقب نیافتیم ولی بالاخره این اتفاق افتاد و از آن زمان تا کنون، او به نوعی، صمیمی ترین دوست وبلاگی من شد که به صورت استثناء ، این دوستی به دنیای واقعی نیز راه باز کرده و وسعت یافت.
سال گذشته در میان یکی از دیدارهای به صرف قهوه و غیبت مان، برای دقایقی فرد سومی هم به جمع ما اضافه شد که به واسطه خصوصیات برجستهاش برای همیشه در قلب من نیز نشست.
و خوشحالم که آن روز جزو اولین کسانی بودم که از تصمیم ازدواج آن دو با خبر شدم.
برای » مهیا» و » آنام» در زندگی مشترکی که آغاز کردهاند بهترینها را آرزومندم.
پس از این، برگ دیگری بر دفتر Music Lover افزوده نخواهد شد اما وب ،لازمه زندگی امروز است و » گفتگو » اساس وب جدید.
لاجرم در آینده، دفتر دیگری خواهم گشود که به احتمال قوی از میان چند گزینه موجود، نام » مه رام» را برای آن برمیگزینم و اگر چنین شود از آدرس فعلی در وردپرس( و مشابه آن در بلاگر ) برای وبلاگ جدید همچنان استفاده خواهم کرد .
کلیه پستها و همچنین پیامهای دوستان در وبلاگ Music Lover در همان آدرس پرشین بلاگ برای همیشه حفظ خواهد شد. ضمن آنکه برخی از پستها که سال گذشته حین پشتیبان گیری از بین رفت و یا طی این چند سال، بنا به شرایط خاص زمانی ،توسط خودم حذف شد و همچنین لینک های مخدوش عکسها و ترانهها به مرور زمان تعمیر و بازسازی و به شکل اولیه باز خواهد گشت.
و در پایان به قول معروف :
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست.
همه ی شما را دوست دارم و از همه ی شما سپاس گزارم.
پنج / شهریور / هشتاد و هفت خورشیدی
مهرام
…
البته به سبک گذشته، برای این پست هم ترانههایی در نظر گرفتهام.
اولی ، ترانه که نه شاید بتوان نام آن را بیشتر سرود گذاشت از کارهای اخیر بانو مرضیه که به سبب طولانی بودن و حجم زیاد، آن را در دو کیفیت آماده کردهام
و
همین سرود با کیفیت 32 kbps , و با حجم 3 مگابایت
و بی شک آخرین ترانه Music Lover هم ، » سوغاتی» خواهد بود با اجرای خانم شکیلا ( 64 kbps – 2 مگابایت)
*******************************************************************
پی نوشت:
بابت طولانی بودن مطلب و پر حجم بودن صفحه از یکایک شما عذر می خواهم .
2- لینک تمامی نوشته ها و افراد و وبلاگهایی که از آنها در این نوشته نامی بردهام در صورتی که همچنان در وب وجود داشته باشند در متن و یا کنار وبلاگ موجود می باشد که به سبب هم رنگ بودن لینک ها با بقیه متن ، شاید در نگاه اول به چشم نیایند لذا لزومی ندارد که دوستان زحمت فوق العادهای را متحمل شده و آنها را از طریق موتورهای جستجو بجویند.
تا بعد…