مهرام

Archive for 2 مارس 2004|Daily archive page

عشق نامحدود

In 1382، ادبیات، عمومی on مارس 2, 2004 at 8:43

در زمستانی سرد

ره‌گذاری خسته

در مسیری مبهم

گام بر‌ می‌دارد.

او صلیب‌اش را

می‌کشد بر دوش

زانو‌انی خم

با تنی لرزان.

آسمان شب

خالی از اختر

سوزش سرما

زوزه طوفان.

شاخه‌های خشک

رقصان و آویزان

سرزمین مرگ

انجماد یخ

یک صدا از دور

می‌رسد بر گوش

جغد می‌نالد

آخرین گام است.

ناگهان اما

تابش نوری

می‌شکافد

پرده شب را

وه چه گرمایی

چشم‌های رهگذر

بسته از این تابش

زیر لب می‌گوید او

آهسته با خود

این چه بود؟

آیا شها‌بی بود بازی‌گوش

یا سرابی؟

یا که شاید

شعله‌های آشنای دوزخ موعود.

رهگذر فریاد می‌دارد

چیستی تو

نور مطلق

معجز دوران؟

و صدايي چون

نسيم گرم دريايی

می‌گوید:

نام من

» مهر » است.

از آن سو ره‌گذر

آشفته می‌گوید

متبر‌ک باد نام تو

که اسم‌ات

اسم اعظم

مقصد راه است.

ولی بر گو

به من

اینجا چه می‌خواهی؟

چه می‌جویی؟

» مهر » می‌گوید:

پلک بگشا

و مرا بنگر

که بر لب

قصه‌های آشنا دارم.

ولی دیریست که

در زنجیر دوران‌ام

و خواهان رهایی

پر گشودن

رشد کردن

و همراهی یک همراز.

ره‌گذار پیر با تردید

می‌گشاید پلک‌هایش را

ناگهان او خیره می‌ماند

در آن زیبایی بی وصف

» مهر » را می‌بیند او

با قا‌متی بی نقص و زیبا

چهره‌ای چون ماه رویا

چشم‌هایی چون ثریا

با نگاه پر‌شکوهی همچو دریا

زیر لب می‌گوید او

آهسته با خود:

صد نشان آشنا

داری پری‌چهره

وجود‌ات همچو خورشید منبع هستی

صدای‌ات چون نوازش‌های باران بر تن صحرا

و بر لب‌های زیبای‌ات سرود آفرینش

و دستان‌ات، نوازش‌های دستان‌ات

پر از مر‌حم برای زخم‌های دل

بی گمان من

سجده‌گاه شانه‌های‌ات را

برای گریه‌ای

مستانه کم دارم

ولیکن سخت می‌ترسم

از این سرمای دستان‌ام

از این قلب پریشان‌ام

در این بی سهمی امروز

از قلب‌ات

ولیکن خوب می‌دانم

کلید قفل این بن‌بست

در دستان عصیان است.

من از عصیان نمی‌ترسم

که من فرزند حوا‌یم

ره بسی دور است

باید رفت

که اینک نقطه آغاز

یک راه است.

باز در تنهایی

ره‌گذاری خسته

در مسیر عصیان

گام بر‌ می‌دارد

ره بسی دشوار

هقت‌خوان عرف و سنت

مذهب و قانون

داستان آشنای

کینه و خنجر

یک صدا از دور

می‌رسد بر گوش

عشق نا‌محدود

عشق نامحدود.

دوشنبه 11 اسفند 1382

لینک مطلب در مکان اصلی