در زمستانی سرد
رهگذاری خسته
در مسیری مبهم
گام بر میدارد.
او صلیباش را
میکشد بر دوش
زانوانی خم
با تنی لرزان.
آسمان شب
خالی از اختر
سوزش سرما
زوزه طوفان.
شاخههای خشک
رقصان و آویزان
سرزمین مرگ
انجماد یخ
یک صدا از دور
میرسد بر گوش
جغد مینالد
آخرین گام است.
ناگهان اما
تابش نوری
میشکافد
پرده شب را
وه چه گرمایی
چشمهای رهگذر
بسته از این تابش
زیر لب میگوید او
آهسته با خود
این چه بود؟
آیا شهابی بود بازیگوش
یا سرابی؟
یا که شاید
شعلههای آشنای دوزخ موعود.
رهگذر فریاد میدارد
چیستی تو
نور مطلق
معجز دوران؟
و صدايي چون
نسيم گرم دريايی
میگوید:
نام من
» مهر » است.
از آن سو رهگذر
آشفته میگوید
متبرک باد نام تو
که اسمات
اسم اعظم
مقصد راه است.
ولی بر گو
به من
اینجا چه میخواهی؟
چه میجویی؟
» مهر » میگوید:
پلک بگشا
و مرا بنگر
که بر لب
قصههای آشنا دارم.
ولی دیریست که
در زنجیر دورانام
و خواهان رهایی
پر گشودن
رشد کردن
و همراهی یک همراز.
رهگذار پیر با تردید
میگشاید پلکهایش را
ناگهان او خیره میماند
در آن زیبایی بی وصف
» مهر » را میبیند او
با قامتی بی نقص و زیبا
چهرهای چون ماه رویا
چشمهایی چون ثریا
با نگاه پرشکوهی همچو دریا
زیر لب میگوید او
آهسته با خود:
صد نشان آشنا
داری پریچهره
وجودات همچو خورشید منبع هستی
صدایات چون نوازشهای باران بر تن صحرا
و بر لبهای زیبایات سرود آفرینش
و دستانات، نوازشهای دستانات
پر از مرحم برای زخمهای دل
بی گمان من
سجدهگاه شانههایات را
برای گریهای
مستانه کم دارم
ولیکن سخت میترسم
از این سرمای دستانام
از این قلب پریشانام
در این بی سهمی امروز
از قلبات
ولیکن خوب میدانم
کلید قفل این بنبست
در دستان عصیان است.
من از عصیان نمیترسم
که من فرزند حوایم
ره بسی دور است
باید رفت
که اینک نقطه آغاز
یک راه است.
باز در تنهایی
رهگذاری خسته
در مسیر عصیان
گام بر میدارد
ره بسی دشوار
هقتخوان عرف و سنت
مذهب و قانون
داستان آشنای
کینه و خنجر
یک صدا از دور
میرسد بر گوش
عشق نامحدود
عشق نامحدود.
دوشنبه 11 اسفند 1382
انتقال پیامها از:
http://commenting.persianblog.com/ucomments.asp?id=1505415
********************************
mahya پنجشنبه 11/1/1384 – 13:57
نوش دارويی هست ، سببی نيست که بيداری هرگز نرسد …سببی که فردا نشود . و حيات باغ ، حرف کم رنگی نيست . عشق لفظ غلطی نيست …چرا می ترسيم پس ؟!
zeroabsolu.blogspot.com
parisa سه شنبه 19/12/1382 – 8:55
عالی…فقط همين.
heiwa.persianblog.com
NegiN سه شنبه 19/12/1382 – 7:21
و مهر تنها پل ارتباطی ميان دلهای ما … خوبی مهرام جان ؟ دلم تنگ شد گفتم بيام اینجا برای عرض ادب 🙂
words.persianblog.com
Mahram دوشنبه 18/12/1382 – 8:36
باوبای گرامی و دوست داشتنی معمولا دو هفته يکبار اپديت ميکنم چون واقعا نميرسم. ضمن تشکربه خاطر لطفتون به اين حقير و نوشته هاي پريشانم و برای اجابت خواسته دوست این بارحتما تا آخر وقت فردا اپديت ميکنم
mahramm.persianblog.com
Mahram دوشنبه 18/12/1382 – 8:28
بيلبورد نويس عزيز خانه نو مبارک…ميرزا قلمدون از لطفتون ممنون
mahramm.persianblog.com
Mahram دوشنبه 18/12/1382 – 8:26
عاطفه جان راست ميگويی امان از نقطه!!!
mahramm.persianblog.com
Baoba یکشنبه 17/12/1382 – 17:49
مهرام جان، درود. بهروز نمی کنی و از چشم انتظار ماندن و سرک کشيدنهای من غافل ماندهای. دگر اين شعر را از بر شدم از بس که به اميد نوشتاری تازهتر آمدم و دگرباره همين شعر زيبا را واژه واژه از ژرفای جان خويش خواندم و بر لوح جان نوشتم.
baoba.org
مهر یکشنبه 17/12/1382 – 17:0
ايميلت را چک کن لطفا !
بيلبورد نويس یکشنبه 17/12/1382 – 13:38
خانه ام خراب شد … ( غمنامه سابق )
http://www.billboard.persianblog.com
Ati یکشنبه 17/12/1382 – 11:30
کوتاهی .کوتاهی .حدود . حدود .همه حرف از حدود است.فکر کردم دسترسی به نت نداری !نميدونستم که داری ولی کم لطفی.معذرت .معذرت .مع……………………..امان از نقطه !!!
atkindness.persianblog.com
mahram شنبه 16/12/1382 – 22:30
عاطفه جان آنچه کوتاه است شايد هوسی بيش نبوده و اگر هم عشق بوده شايد از کوتاهی ما اينچنين گشته و گرنه عشق نامحدود است
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
Atefe شنبه 16/12/1382 – 14:31
عشقها کوتاهند /// همه خطها کوتاه /// همه الا خط بیپايان اشک!!!
atkindness.persianblog.com
mirzaa_ghalamdoon شنبه 16/12/1382 – 9:13
سلام . با نيم خط اعتراف به روز شدم . منتظرم.
zartosht1350.persianblog.com – mirzaa_ghalamdoon@yahoo.com
mahram شنبه 16/12/1382 – 8:15
نگين مهربان…کاش ميشد ذره ای از عظمت مهر ! را ره توشه راه قرار ميداديم…
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram شنبه 16/12/1382 – 8:11
نازلی عزيز…آری چاره ای جز رفتن نیست با تمام فراز و فرود هايش
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram شنبه 16/12/1382 – 8:9
مژده جان…در اينجا هم تولدت را تبريک ميگويم و برايت آرزوی شادی روز افزون دارم
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram شنبه 16/12/1382 – 8:7
رامين عزيز…درود بر روح لطيف تو
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram شنبه 16/12/1382 – 8:6
غريب آشنای مهربان…از اولين روز های راه اندازی اين دفتر همواره همراهی وفا دار بوده ای ميدانی که اگر نوشته ای نقل قول باشد ولو نقل به مضمون منبعش را ذکر ميکنم…
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram شنبه 16/12/1382 – 8:2
سلام آرزوی عزيز…ممنون از لطفت ولی…
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
arezou شنبه 16/12/1382 – 2:42
hi mahram, how are u? i red your poem and it was beautiful. keep in touch. azi
gharibe جمعه 15/12/1382 – 11:26
قالبت قشنگ شده!….نوشته خودت بود؟؟؟؟؟؟؟خوب بود! من سجده گاه شانه هايت را……تعبير بی نظيری بود! ابی باش
lacposht.persianblog.com – burune-paeezi@yahoo.com
رامین جمعه 15/12/1382 – 10:5
تمام قصه را خواندی… و در پايان، تمام غصه در دستان پيرم بود… و من با يک نگاه مبهم اندوهآلوده… ز لبهای متين قصهگوی سرخ میپرسم… چرا پايان اين افسانهء بیانتها، جز غصه چيزی نيست…
smile.persianblog.com – sraminz@yahoo.com
بابک چهارشنبه 13/12/1382 – 23:40
سلام…مرسی که بهم سر زدید …..من هم اين ايام را به شما تسليت می گويم …به اميد ديدار دوباره…بابک
bobi.persianblog.com
مژده چهارشنبه 13/12/1382 – 15:32
بـــــي گــــــمان من سجده گـــاه شانه هـــايت را براي گريـــه ای مســـــتــــانــــه كـــــــــــــم دارم وليــــــــــــــكن سخت مي ترسم از اين ســرمای دســـــتــــانــــــم از اين قــــــلــب پريــشــــــــانـــم و اين حيـــرانی روحــــــــــــــــم نميدانــــــــــــــم چه بايـــــد كرد؟
56-12-16.persianblog.com – yasss1356@yahoo.com
مژده چهارشنبه 13/12/1382 – 15:30
…………………….
56-12-16.persianblog.com – yasss1356@yahoo.com
نازلي چهارشنبه 13/12/1382 – 11:46
مهرام پر مهر ، ماندن : از دست رفتن است ، پاي افزاري بدوز از شكيب / چاره : رفتن است ! نوشته ات مثل هميشه ، عميق و ژرف و پر از معنا بود … ممنونم.
baraneha.persianblog.com
عاطفه چهارشنبه 13/12/1382 – 11:2
موج اين ترانه منو به وادی تلخ ديوارها میبرد و شيرينی عشقی که ديوار مانعش نيست و لذت بخش است….ديوار از سنگ سياهه…سنگ سرد و سخت خارا…زده مهر بیصدايی به لبای بسته ما…
NegiN چهارشنبه 13/12/1382 – 0:13
مهر يه معنی داره تا اوج…اينقدر بالاست که نميشه تصور کرد…اگه آدمها حتی يکم از اين ابهتی که مهر داره رو لمس کنن به اوج ميرسن…خيلی قشنگ و کامل به تصوير کشيدی مهر رو … کلی لذت بردم…ممنون
words.persianblog.com
عاطفه سه شنبه 12/12/1382 – 11:42
راستي وقتي اولين بار شعر را خواندم بي اختيار اين كلام مولانا در ذهنم جاري شد .چرايش را نميدانم ولي چون در پُست آن مشكل داشتم الان ميگويم: سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو …ور ازين بيخبري رنج مبر هيچ مگو…دوش …
عاطفه سه شنبه 12/12/1382 – 10:58
و در ضمن همه ما فرزند آدم و حواييم !
عاطفه سه شنبه 12/12/1382 – 10:57
مهرام جان !گويا مهر نيز از مهر بيشائبه تو خجل است كه اگر نبود …و در ضمن شعرت بسيار بسيار زيباست آنقدر كه من نوشتهام و مرتب ميخوانم شايد اينهمه لطف شايسته مهري خاموش و زير ابر مانده نباشد ولي به هر حال هنر تو غير قابل انكار است.پايدار باشي و خندان.
atkindness.persianblog.com
Baoba سه شنبه 12/12/1382 – 6:43
مهرام جان درود. شمار بارهايی که در اين شبانهروز برای خواندن اين نوشته بدينجا آمدهام، از دستام برون شده است. بايد تا چهارشنبه که به چاپگر دسترسی پيدا کنم، همين گونه بيايم و بخوانم که بسی شيوا و دلنشين است.
baoba.org
اميدوار سه شنبه 12/12/1382 – 0:55
فرزنـــــد حـوا ! راه طولاني است . درود! پيروز باشی
faezeh دوشنبه 11/12/1382 – 23:57
خيلی قشنگ بود اينقدر که ……
aroosakekhatereha.persianblog.com
mahram دوشنبه 11/12/1382 – 22:32
باوبای عزيز آری گويا مشکل بر طرف شده که بی شک حاصل زحمت دوست نازنينی است که بارها زحمت اديت اين متن را کشيدن و واقعا من را شرمنده محبتهای خودشون ميکنند و پيشاپيش اين شعر را تقديم کرده ام به ايشان…
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
Baoba دوشنبه 11/12/1382 – 20:39
مهرام جان، درود. مشکل برطرف شده است و سرودهات کاملاْ خواناست و به همان زيبايی که هميشه نوشتهای.
baoba.org
بابک دوشنبه 11/12/1382 – 18:32
سلام آقا مهرام!قالب نو مبارک… راستی عاشورا تاشوعا رو تسليت ميگم…آپديت کردم…خوشحال ميشم بهم سر بزنی…
bobi.persianblog.com
من دوشنبه 11/12/1382 – 17:33
و چه خوب که تو هستی … اینجوری هستی…
inmanaminja.persianblog.com
mahram دوشنبه 11/12/1382 – 15:3
همچنين نميدانم چه مشکلی هست که برخی خطوط نا خواناست با تشکر از دوست عزيزی که بارهازحمت اديت اين متن را کشيدن ولی همچنان مشکل باقيست به اطلاع دوستان ميرسانم چنانچه برای شما هم اين مشکل وجود دارد کليک چپ کنيد و ماوس را روی نوشته بکشيد مشکل بر طرف ميشود
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram دوشنبه 11/12/1382 – 14:59
عاطفه عزيز به سه نقطه اکتفا ميکنم…
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
عاطفه دوشنبه 11/12/1382 – 13:39
يا که شايد شعلههای آشنای دوزخ موعود يا که گرمای خيالی ؟…نه که اصلا زمهريری سرد بود !اشتباهی اسم او را ؛مهر؛ ناميدند!!!
atkindness.persianblog.com
mahram دوشنبه 11/12/1382 – 11:32
باوبای مهربان دقيقا همين است و رهگذار اين را پيشاپيش ميداند آنجا که ميگويد داستان آشنای کينه و خنجر!!!…ولی همه ما فرزند حوا هستيم …
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
mahram دوشنبه 11/12/1382 – 11:30
نگين و صبای عزيز ممنون از لطفتون…
mahramm.persianblog.com – mahram@gmx.de
Baoba دوشنبه 11/12/1382 – 11:14
مهرام جان، درود. گویا تا ابد بايد در مسير عصيان با اميد و آرزوی مهر با تنی خسته و دلی خستهتر گامهايی گه شتابان و سبک و گه سنگين و مرده برداشت. آيا باز به اين در بیپاسخِ «همه چیز یک دروغ و فریب بزرگ بیش نبوده است؟» نخواهيم رسيد. آيا در ميانه راه پوسيده و فرسوده جان نخواهيم داد؟ آيا عصيان را هيچگاه مقصدی بوده است؟ آيا….
baoba.org
saba دوشنبه 11/12/1382 – 7:36
سلام آقا مهرام!خونه ی نو مبارک! چه قشنگ نوشتی.
sabaa82.blogspot.com
NegiN دوشنبه 11/12/1382 – 1:9
مهر رو چقدر قشنگ توصيف کردی ….ميرم می خونمش دوباره ميام 🙂
words.persianblog.com
سلام مهرام جان شعرت خیلی خوبه باید بگم وقتی شعرت را خواندم حس کردم اون رهگذر خودم هستم آخه این روزا منم خیلی تنهام دارم دیوونه میشم هر چی به دنبال نور میگردم پیداش نمی کنم حتی کسی نیست که نشونی اونوبهم بده بازم منتظر شعرای خوشکلت هستم